از نو

 

رنگ و رنگ و رنگ. رنگ و رنگ و رنگ. از این قاب هزار رنگ تنها و تنها یک رنگ مانگار است همان رنگی که از اوّل اوّل رنگ ما بود. درست هم رنگ خلقت آدم. درست هم رنگ کبوتر موسی (ع) . درست هم رنگ خاکروبه های روی شانه ی پیامبر (ص) . درست هم رنگ چاه غصه های علی (ع) . درست هم رنگ گل بازی های بچگی.درست هم رنگ عکس تو با آن لباس خاکی.

شهر شهر عشق است و عاشقی.از همه رنگ است اما نه از جنس رنگ های شهرفرنگ. تو هم که پیر این شهری مگر می شود بین این شلوغی ها پیدایت نکنم.

§§§

آن گوشه. بالای بالا. بالای سر همه. می شناست، خودت هستی . مثل همان روزها می خندی. اما بال هایت!!! بال هایت چرا قرمز است؟ نکند مثل کبوتر جلد پسرخاله که بچه های کوچه با سنگ انداز زخمی اش کرده اند؛ کسی به تو هم سنگ زده.اما نه! من مطمئنم که تو رشید تر از این حرف هایی.  

بگو ببینم پرواز هم مثل دویدن میان این آدم ها خستگی دارد یا نه!!؟

نه، ناشکری نمی کنم. آخر چه طور می شود تحّمل کرد. رنگ و نیرنگ. رنگ و نیرنگ. رنگ و نیرنگ. حق بده، دست و پا زدن بین این همه رنگ و نیرنگ خستگی هم دارد. چشم هایم فقط دست های تو را می خواهد تا آرامش بگیرد.

خدا کند، من هم پرواز را از تو یا بگیرم.

 

 

کسی یک پیاله شیر داره؟ فقط یک پیاله، بیشتر هم نمی خواهم. آقا شما داری؟ خانم، خانم شما چطور؟

خواهش می کنم، یک پیاله، فقط یک پیاله! یک پیاله ی کوچیک.

این همه سیاه پوش، این همه عزادار.هیچ کس بین شما پیدا نمی شه که به من کمک کنه؟؟؟

مگه همون کسی که دارید می رید پیشش شفاعت بگیرید نگفت به جای کفاره ی گناهانتان به داد نیازمند برسید!!؟

مگه نگفت: من کفارات الذنوب العظام،  اغاثۃ الملهوف و التفیس عن المکروب (نهج البلاغه/ حکمت 24)

کجا میرید؟من مضطرم، مضطر. امّن یجیب مضطر اذا دعا .اذا دعا، اذا دعا.

مگه شما از یک روح نیستید. مگه نمی خوایید به اون برسیید.

اللهم اغن کل فقیر، اصلا نه ، اغننا من الفقر.

آقا یک پیاله. آقا، آقا.  

§§§

پسر این کیه جلو مسجد شلوغ کرده. حاج اقا نمی تونه سخرانی کنه. یه پولی بهش بده ردش کن بره.

 

 

نوشته های من هرگز پایان نداشتند. آخر نوشته های من مثل کارهای من نیست. کارهای من همیشه نتیجه دارند.نتیجه ی کارهای من همیشه قشنگ نیست. من خودم آخر کارهایم را نقاشی می کنم.نقاشی های من پر از رنگ سیاه هستند. من سیاهی را دوست ندارم. همه ی دوست های من کوچ کردند. کوچ برای پرنده ها از نان شب هم مهم تر است.نان شب همسایه ی ما از آجر است. آجر های خانه های آن ها خشتی است. اولین خشت را اگر کج بگذاری بهتر از این است که اصلاً شروع نکنی. شروع اول پایان است. پایان برای من معنایی ندارد. معنای جمله با فعل تمام می شود. من زودتر از این که فعل هایم معنا بگیرد تمام می شوم. تمام کارهای بدون هدف ناقصد. ناقص ها اگرچه می توانند علت باشند ولی باز معلولند. معلولین، دور از آدم ها، در آسایشگاه زندگی می کنند. آسایش نقطه ی مقابل درد است. بی درد ها هرگز پیش دکتر نمی روند. دکتر ها  فقط افرادی را که به مطب می روند درمان می کنند. درمان یکی  از نیاز های اصلی آدم است. آدم پیامبر بود. پیامبر(ص) طبیب بود. النبیٌ طبیبٌ دوارٌ بطبه . محمد (ص) بدون مطب درمان می کند.درمان محمد(ص) نوبتی نیست.  این درمانگر دخود به دنبال بیمار می رود. همه ی بیماران بفرمایند داخل.

 

 

 

 

بابا مارو چه به شعر و شاعری.مال چند سال قبله.توی یه دفتر نوشته بودمش خیلی اتفاقی دفتره افتاد دست آقای عین القضات (هم حجره ای عزیز ) . ایشان هم کمتر کسی را در مقوله ی شعر تحویل میگیرد، هنوانه زیربغل ما گذاشت و گفت قشنگه. شرمنده هر چی خواننده ما هم جوگیر شدیم دیگه.

 


من با طبیعتم

گل با چمن که کرد

آهسته زمزمه

بادی گذشت و گفت :

" آری عزیزکم "

گویی وجود او محو زمانه شد

آرامش تنش

محو ترانه شد

یک لحظه ی قشنگ

تعبیر یک قنوت

رقصی برای اوج :

            آری عزیزکم !

" من از طبیعتم "

 

 

زنجیر پاره روی زمین افتاده بود و صلوات مردم هم بلند شده بود و رفته بود بالاتر از همه ی ستاره ها دنبال خدا می گشت.

پهلوان دور گود می چرخید و منتظر شنیدن صدای برخورد سکه ها با کف کاسه بود. امّا حلقه های مردم خیلی راحت تر از حلقه های زنجیر از هم از هم باز می شدند.

این وسط هیچ کس به فکر حلقه های زنجیر نبود که  تنها به جرم با هم بودن از هم جدا افتاده بودند.

حلقه، حلقه، حلقه، حلقه، حلقه، حلقه، حلقه . . . آنقدر بگو تا برسی به همان

حلقه ی اول.

این می شود دور و هر دوری باطل است.

شاید دلخوشی حلقه ها این باشد که اگر دور هم نزنند باز هم با همند . اولی با چندین واسطه دستش در گردن آخریست  و آخری با چندین واسطه همان اولی ست .

 

کجایی پهلوان !؟

 

بگرد تا بگردیم ... بچرخ تا بچرخیم ... آنقدر بگرد و بگرد و بگرد ... آنقدر بچرخ و بچرخ و بچرخ .. تا .... تا برسی به آن تسبیح روی تاقچه .

 

هر دوری باطل است ، دانه های تسبیح هم دور می زنند ، پس تسبیح هم ...

یک قضیه ی ساده : هر دوری باطل است .... راستی هر دوری باطل است !؟ هر دوری باطل است !؟ هر دوری ... !؟

بالهای هلکوپتر دور می زنند و دور می زنند و دور می زنند . نگاه ! چه باطل شگفت انگیزی ! چه باطل خوبی ! چه باطل حقی ! آنقدر حق که با همین دور باطل از زمین می کندت و بالایت می برد ... بالا ... بالا ... بالا .... هر دوری ...

 

گفت :

بگرد تا بگردیم ... بچرخ تا بچرخیم ... آنقدر گرداند و گرداند و گرداند ... آنقدر چرخاند و چرخاند و چرخاند .... تا .... تا رشته پاره پاره پاره شد ... آنقدر ....

 

هر ذکر .... هر دور .... هر روز .... می چرخاند و می گرداند و بی خود شده از خویش تیز تر و تیز ترشان می کرد تا .... تا آخر رشته ها را پاره کرد ... پاره .... پاره ... پاره ....

 

واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا ...

به رشته چنگ نزد که هیچ ، آنقدر تیزی دانه های تسبیح را روی آن کشید که رشته را پاره کرد و همه را متفرق ... تفرقوا ... تفرقوا .... تفرقوا ....

 

جور دیگر هم می شود دید ، پاکی آن روزها را به یاد بیاور :

چرخ چرخ عباسی

خدا منو نندازی

اگه می خوای بندازی

بغل خودت بندازی

 

سبحان الله ... سبحان الله ... سبحان الله

دور ... دور ... دور ...

چرخ ... چرخ ... چرخ ...

چرخ چرخ عباسی

آهای ! حضرت عباسی بغل خدا ما را از یاد نبری ... بغل خدا ... بغل ِ ... سبحان الله ....

جاده

منطقه ی بد قلقی بود. آن قدر بدقلق که تا زانو فرو می رفتی داخل شن.اما کاری نمی شد کرد، تنها راه بود.

سخت درگیر فراهم کردن تجهیزات بودم که دورم را گرفتند: 

- می خوایم یه جاده بزنیم تا بالا سر عراقی ها.

خنده ام گرفت اما دلم نیامد بگویم نه.

▪▪▪

دو هفته بعد آماده شد. نه کیلو متر. تا بالا سر عراقی ها.

شب عملیات فقط شش گلوله ی توپ شلیک شد.

 

 

جامانده

هر جا دعوت می شدند سه نفری می رفتند. هر وقت کاری پیش میآمد سه نفری انجام می دادند. همیشه با هم بودند. حتی تو گردان تخریب.

معبری بود که باید باز می شد. هر سه تا آمدند. زیاد دجلو نرفته بودیم که یک مین قمقمه ای تو دست محمد منفجر شد.

هنور گیج اولین انفجار بودیم که دومین صدا هم آمد. همه منتظر سومین انفجار بودیم که . . .

▪▪▪

از آن همه هیکل فقط یک پا مانده بود و یک گوش و یک زبان.

ولی با  این حال هم یک جا مانده بود.

 

ای کاش هر چه زودتر فرا رسد روزی که به شب نیانجامد، آن گونه که خاتمه ی آن روزی دیگر باشد و باز روزی دیگر.

صبح به صبح آن روشنتر و روز به روز آن زیباتر. لحظه به لحظه در آن دیدنی تر و ساعت به ساعت در آن گواراتر.

§§§

آن زمانه دیگر ستاره ها را مجال چشم چرانی نباشد و ماه را یارای استفاده از دسترنج خورشید.

و در آن دوره بر خفاشان و جغدها باد که تا همیشه چشم هایشان را بسته نگاه دارند و در خواب فروروند.

و به آنان که روز را از پشت عینک دودی خود تحمّل می کنند و یا کجی های دید خود را با عینک طبّی جبران می کنند می گویم که دیگر:

" استعمال هر گونه عینک ممنوع "

 

فرشته ی راستی را می بینم که باید اضافه کار بایستد تا بتواند مشق های شب خود را که مردمان به او دیکته کرده اند  بنویسد.

گفته اند ابلاغ کنیم اینان را و این را که :

" گوی آتشینیست در دستان شما، نگاه داریدش تا که ما بیاییمٰ "

 


 

1- پیامبر اکرم  ۖ : برادران من مردمی هستند که در آخر الزمان می آیند و هریک از آنان دین را با سختی نگاه می دارد، چنانکه انگار آتش پر دوام چوب تاغ را در دست نگاه می دارد.

 

 

 

چرا جنگ؟؟؟

شاید بگویید: باز هم جنگ، بابا دست از سر این جنگ برداریید. این همه موضوع، این همه سوژه .هر چی بود تموم شد رفت.

دوره ش هم گذشت.

شاید بگویند: شهدا بر گردنتون حق دارند حق ناشناس ها !!!

شاید بگویند: اگه این جنگ نبود، شما حالا با خیال راحت پشت کامپیوترتون نبودید.

شاید بگویند: این همه جوون خودشونو به کشتن دادن .اینه جوابشون ؟!!

شاید بگویند: جنگ یک واقعه ی تاریخیست وبرگ زرینی در دفتر افتخارات این کشور است. حداقل از نظر تاریخی ارزش

بررسی دارد.

 

و صدها شاید دیگر.

همه ی این ها را گفته اند. کم وزیاد، غلط ودرست، زشت وزیبا.

اما من میگویم: جنگ ما، جنگ ما بود. جنگ من و تو برای بودن. نه فقط بودن خاک وآب، ونه فقط بودن دین و ناموس.بودن

آن چیزی که من و تو به آن احتیاج داریم در عین اینکه به  آن اعتقاد داریم.

این جنگ، جنگ هویت بود.

 


ü زایر

می گفت: بعد عملیات حتما یه سر میرم پا بوس آقا.

هنوز عملیات تموم نشده بود که مجروح شد. خیلی شدید. برای مداوا انتقالش دادند اهواز. ولی امیدی نبود.

§§§

به آرزوش رسید. رفت پابوس آ قا. هفت دور هم دور ضریح چرخید.

روز تشییع جنازه تو تهران تابوتش با تابوت یک شهید مشهدی عوض شده بود.

 

ü دیدار

خیلی وقت بود ندیده بودمش. از شب عملیات بیت المقدس.

مدت زیادی می گذشت اما زیاد عوض نشده بود. فقط کمی رنگش پریده بود. با همان لبخند همیشگی زل زده بود به من.

§§§

جلوی در بهشت زهرا چیزی یادم آمد.

آنقدر حرف نگفته داشتم که یادم رفت فاتحه بخوانم.

 

ü جای خالی

تازه ازدواج کرده بودیم که رفت. تخریب چی بود. تخریب چی گردان عمّار.

یک بار سخت مجروح شد. چند ماهی توی بیمارستان بود. شکر خدا جان سالم به در برد و برگشت پیش ما.

چون ما دیگر سه نفر شده بودیم. خودش و من و زهرا.

فقط جای دست های او بین ما خالی بود.

 

ü هم فال هم تماشا

نزدیک پایگاه ثبت نام پیرمردی را دید که فال حافظ می فروخت. تنها اسکناسی را که در جیبش بود در آورد.

§§§

بر سر آنم گر ز دست بر آید  دست به کاری زنم که غصه سرآید

صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و که در نظر آید

ای صاحب فال . .

§§§

اولین و آخرین باری بود که اعزام شد.

ای صاحب فال چه زود به آرزویت رسیدی.

 

 

 

یکی بود، یکی نبود.زیر گنبد کبود، جایی همین نزدیکی ها، میون همین آدم ها چند تا طلبه بودند. چند تا طلبه ی خیابونی.

نه اسمی داشتند و نه رسمی و نه حتی یک کمی پول. فقط خودشون بودند، چند تا طلبه ی سوسول.

شبی از شب های خوب خدا، یک شب قشنگ یلدا، وقتی که خورشید رفت و بیرون اومد ماه، تصمیم گرفتند وبلاگی بزنند باقلوا.

نه اهل رویا بودند،نه عین یقین. پاهاشون مثل همه روی زمین.دغدغه شون! یک کمی دین.بین این ها یکی بود به نام امین.

امین قصه ی ما، با بقیه ی رفقا شدند پنج فصل از هم جدا.امین و عین القضات، فرهاد و یاقوت، آخریشون هم یوحنا.

پاتوقی ساختند رویایی، می نوشتند ناگفته هاشونو گه گاهی، تا باشه بین دلاشون تا دل هم سن سالاشون یه راهی.

 

§§§

 

نوشتن و نوشتن و نوشتن.دویدن و دویدن و دویدن.از روی هرچی مانع بود پریدن.تا به 4/4/84 رسیدن.

دیگه وقتی نمونده بود. فقط و فقط دست زمونه بود که یک خط بزرگ بین شون کشیده بود.

فرهاد تواصفهان -لابد- دنبال تیشه، یاقوت دنبال هم ریشه،یوحنا هم تاجر پیشه، عین القضات دنبال کسی برای همیشه، بالاخره هر کسی مشغول کار خویشه، مونده امین با یک عالمه کار روی زمین.اما مگه میشه؟!!

این شد که امین، هرچی غرور داشت زد زمین، یک بتکده زد که بیا و ببین.

بسم الله . . .

قبلا یک بار توی این عید به دنیا آمده بودم ولی این بار با دفعه ی قبل فرق دارد.

این بار از، با، و تو وبلاگم به دنیا آمدم .

 ـ تولدم مبارک. ‌ـ