از نو

۲ مطلب در مهر ۱۳۸۵ ثبت شده است

دیر آمد و زود رفت. گذاشتند که دیر بیاید و سعی کردند زود ببرندش. ولی آن زمان که نمی گذاشتند بیاید هم نمی توانستند نگذارند نباشد. و آن زمان که به خیال خودشان از میان بردنش نیز امتداش را تا انتهای تاریخ تضمین کردند.

آن زمان که آمد مرزها در هم ریخته بود؛ اعتقاد ها و ملت ها. زیاد طول نکشید اما آن زمان که رفت دل ها فرو ریخته بود؛ دوست ها و دشمن ها.

آنقدر نامرد در نبودش شرکت کردند که سلسه شان تا همین نزدیکی ها، تا میان خودمان ادامه دارد.تا همین فاصله ی بین من و تو او. که کم هم نیست.

وانقدر سنگین رفت و سنگین بود رفتنش که جبرییل

آنقدر فریاد زد تا همه شنیدند

" تهدمت والله ارکان الهدی، وانطمست اعلام التقی، وانفصمتالعروة الوثقی"

پایه های هدایت ویران شد و آیه های تقوا کم رنگ، به خدا سوگند که ریسمان ایمان از هم جدا شد

ای کاش همه می فهمیدند.

آنقدر علی بود که فقط علی می توانست باشد.

مشهد مقدس

 

چندمین بار است که حالم، حال ناخدای کشتی ای سوراخ است و دریا سخت طوفان زده؛ نمی دانم!

چندمین بار است که فهمیده ام دستم از همه چیز و همه جا بریده است و دلم به همه چیز و همه جا چسبیده؛ نمی دانم!

چندمین بار است که سایه ی حضور تو را در کوچه پس کوچه های تنهایی و پیچ های خطرناکِ "ممتد زندگی" ام پیدا کردم و سرگرم صحبت با آن شدم و از وجودت غافل؛ نمی دانم!

یک بار! دو بار! سه بار! صد بار! مسئله اصلا این نیست. مسئله محرکیست که پاسخ آن نیاز مندی است.

این بار به اندازه ی خودت نیازمندت هستم.