□ غواصی بلدم، دست و پا شکسته. همین سه- چهار سال پیش یاد گرفتم. چند بار هم رفتم تا آنجا که دیگر مطمئن باشم اگر این شلنگِ شل و ول کپسولِ مثلاً اکسیژن را از دهنم بیرون بیاورم عمراً بتوانم دوباره خورشید را ببینم.
□ غواصی بلدم، اماهر چه باشد ترس دارد. با تمام زیباییهایش، ترس دارد. در عین لذت بخش بودنش، ترس دارد. تنهایی، معلق بودن، اینکه دستت - جز به آب و آب و آب- به هیچ جا بند نباشد، ترس دارد.
□ غواصی بلدم، اما فکر نکنم بتوانم توی زمستان بزنم به آب، وقتی که تازه یخهای روی آب دارند آب میشوند. فکر نکنم بزنم به اروند، آن هم توی دل شب، وسط مد. مطمئن نیستم مردش باشم وقتی بدانم هیچ قایقی، هیچ ساحلی، هیچ طنابی تا پنج - شش کیلومتریام نیست بزنم به آب.
■■■
□ غواصی را دوست دارم، از ته دل. غواصی توی فیروزهای گنبد مسجد گوهرشاد، توی آبی شکسته شکستهی دیوارهای حرم، توی زائرهایی که از موجهای دلچسب دریا هم دلگیر ترند و من هم گیر این دلگیرها و دیوارها و گنبدها.
□ غواصی را دوست دارم، اما حتی اگر شنا کردن هم بلد نباشی میتوانی دلت را بزنی به دریا و بپری وسط جمعیت. که شاید موج جمعیت بچرخد و بچرخد و بچرخد و بچسباندت به ضریح. معلق شوی توی جمعیت، رها شوی توی جمعیت، جدا شوی از جمعیت، آزاد شوی مثل کبوترهای جلد آقا. دستت را که به هیچ جا بند نبود بند کنی به ضریح.
□ غواصی را دوست دارم، اما فعلا که نمیتوانم خودم را نجات دهم چه برسد به دیگران. غریقم و غریقنجات مثلاً. جمع اضداد که نمیشود. شاید اصلاً این غرق شدن آن قدر زیر زبانم مزه کرده که یادم رفته باید دل کند و رفت. باید آب شوی - حتی از خجالت- و بزنی به آب. باید . . .
پ.ن۱: شاید واقعاً نمیدانستم که باید چه کار کرد و گرنه آخرش را تمام میکردم.
پ.ن۲: خیلی تصادفی اتفاق افتاد. خیلی تصادفی یکی از بچهها گفت:« به خاطر فلان چیزه که توی این جشنواره مقام آوردی» - چی تو کدوم جشنواره مقام آوردم؟ به همین راحتی و به همین خوشمزگی - شاید بیمزگی- و اینقدر تصادفی(بخوانید کشک) بود که ما فهمیدیم توی جشنوارهی رسانههای دیجیتال که اختتامیهاش یک ماه پیش بود بتکده مقام دوم وبلاگها معرفی شد.
مشهد مقدس
حرم رضوی- صحن مسجد گوهرشاد
- ۰ نظر
- ۱۲ شهریور ۸۶ ، ۰۱:۱۲