آخر معلوم نشد تقصیر من بود که تو را دست کم گرفتم یا تقصیر تو بود که دست مرا کم گرفتی. یادت هست؟ گیر افتاده بودم. توی این هیر و ویری دنیا و آدم هایش. توی زینتهایی که مال تو نیستند. مال من هم نیستند. اصلاّ مالی نیستند.
•••
دنیا؛ اسم، مفرد، از ریشهی دنو. کاری ندارم به این کارها که دنو یعنی پایین. اما بیخیال مونث بودنش نمیتوان شد دیگر. زن که شد دیگر تکلیف مشخص است.
" و به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت های خویش را آشکار نگردانند." *
پوشیدهی پوشیده.
•••
میخواستم بندازم گردن دنیا؛ که آخر لعنتی، تف به ذاتت، نامرد! چرا نشستی پایم و هی پای گوشم خواندی و پای بندم کردی. چرا زینتهایت را آشکار کردی. خوب یک چیزی میدانست که گفت:
چشم فرو گیرید، و دامان حفظ کنید، و زینت ظاهر نکنید.
اما کو گوش شنوا. انگار نه انگار که گل لقد میکردم.
آنقدر گل لقد کردم که دیدم، نه! نقل این حرفها نیست. دارم فرار میکنم. به جلو هم نه. به عقب. به قول مهدی شیخ به قهقرا. میخندید وقتی میگفت، به قهقرا. گریهام میگیرد وقتی میروم، به قهقرا.
دیدم نه! خودم مَحرم شدم انگار. تقصیر این بنده خدا نیست که. خوب نگفته که زینتهایتان را به محارم خودتان هم نشان ندهید. کجا خطا کرده؟ کجا اشتباه رفته؟ اصلاّ مگر میتواند کاری بکند که توی وظایفش ننوشته باشند؟!!
خودت محرم شدی آقا!
•••
گیر افتاده بودم. توی هیر و ویری دنیا. توی دنیای خودم و دنیا. توی برزخ دنیای خودم و دنیا. توی خودم و توی آدمها.
آمدم سراغت. مگر جای دیگری هم میشد بروم؟!! جای دیگری داشتم که بروم؟!! مگر به کس دیگری هم میشد گفت؟!! کس دیگری هم داشتم که به برایش بگویم؟!!
آمدم سراغت. مثل همه. نه نمیدانم، مثل همه هم نه. ولی بالاخره آمدم. خیلی معمولی. با همان شلوار و پیراهنی که شبها با آن میخوابم و غروبها با آن میروم آشغالها را دم در میگذارم. حتی نگفتم پارگی درزش را بدوزم.
به خودم باشد و کفر نباشد، میگویم: دست کم گرفتم که گرفتم. تو چرا آخر؟ تو چرا دست مرا کم گرفتی؟ مگر قرار نشد عدلت را ببوسی و بگذاری کنار. رحمتت را عشق است. راه بیا با ما عزیز!
به خودم نباشد و حق باشد، میگویم: باشد من دست کم گرفتمت. من دیر آمدم سراغت. من کم آمدم پیشت. اما تو . . .، یادم باشد که قرار بود به خودم نباشد، اما تو ببخش! عفوت را عشق است. راه بیا با ما!
هزار مرتبه، بی رو در بایستی؛ غلط کردم.
پ.ن: خودمان که چیزی ننوشتیم. دست دوستان درد نکندکه فکر ما هستند.
پ.ن1: با هم فریدون گوش میکنیم.
پ.ن2: دعا نکرده بارانم مستجاب شد. فقط همین یک جا مستجاب الدعوهام کردهای.
پ.ن3: با این که چوب خطم پر شده باز هم از مهدی وام بلاعوض گرفتم.
* سوره ی مبارکه ی نور. آیه 31
- ۰ نظر
- ۰۶ مرداد ۸۷ ، ۲۳:۰۶