از نو

۲ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

مرد منتظر ایستاده بود. زیر تابلوی زرد رنگ ایستگاه اتوبوس. منتظر بود اما نه  مثل بقیه‌ی مسافران.

مرد منتظر ایستاده بود. ولی برنمی‌گشت و پشت سر را نگاه نمی‌کرد که آمدن اتوبوس را از پیچ عقب خیابان ببیند و آماده باشد.

مرد منتظر ایستاده بود. روبروی ساختمان ما. جلوی پنجره‌ای اتاق او. پنجره‌ای که هر روز می‌آمد و به یاد روزهای که با هم بودند، ساعت‌ها خیره می‌شد به آن.

مرد منتظر ایستاده بود. من چشم دوخته بودم به  او. کمی عقب‌تر تکیه دادم به دیوار. کار هر روزم بود. شاید برای اینکه پنجره‌ی اتاقی که او خیره به آن می‌شد اتاق من بود. و من همان او. فکر می‌کردم. به همه‌ی روزهایی که با هم بودیم. من و او. مثل همه‌ی پدرها و پسرها.

مرد منتظر ایستاده بود و من چشم دوخته بودم به او و اتوبوس، که آمد و رفت.
هر دو جا ماندیم. در کنار هم.


« و لو أخلَیتَ قَلبَک مَنِ الأملِ، لَجَدَدتَ فی العَمَل*»
دل خویش را که از آرزو تهی کنی، در کار امروزت بیشتر می‌کوشی

 

پ.ن١: انگار یادداشت بهاره بود!

پ.ن٢: هر سال عید امیدواریم که امسال مان همانی باشد که می خواهیم اما تا به خود بجنبیم، سال تمام شده و ما فقط امیدوار بودیم.

* امام علی علیه‌الاسلام

عید پارسال بود. هر جا می‌رفتم یک مجله دستم بود و هر وقت فرصتی پیدا می‌شد، بازش می‌کردم و چند صفحه‌ای می‌خواندم. اولین شماره‌اش از دستم رفته بود و این دومین شماره‌اش بود. عید تمام نشده بود که من تمامش کردم و که همه‌ی صفحاتش را خط به خط خواندم.

نشد همه‌ی سرزمین خودم را بگردم. و لابد هم که در 15 روز عید نمی‌شد همه‌ جا را دید، اما همه‌ی «سرزمین من» را خواندم. و از عید آن سال شدم مشتری پروپا قرصِ مجله‌ای به نام، سرزمین من.

سرزمین من، ویژه نامه‌ای ‌ست برای ایران شناسی و ایران‌گردی. که چرخ می‌زند توی سرزمین مان و  زیبایی‌های گوشه کنارش را به رخت می‌کشد. تا بفهمی که وقتی توی خانه‌ات نشستی و پا روی پایت گذاششته‌ای و حال نداری که پایت را از شهرت بیرون بگذاری، چه چیزهایی را از دست می‌دهی. یا تو که حداکثر شهر خودت و مشهد‌الرضا و یک شهر توی شمال و آن هم از هر کدام فقط چند خیابان را دیده‌ای، می‌فهمی که همین بغل دستت، توی همین شهری که اصلاً فکرش را هم نمی‌کنی چه چیزهایی وجود دارد. تازه می‌فهمی که الکی نمی‌گویند ایران مهد بسیاری از تمدن هاست و متوجه می‌شوی که این همه‌ توریست و گردش‌گر دنبال چه می‌گردند توی ایران و افسوس می‌خوری که کاش بیشتر سرزمینت را می‌شناختی.

مرسوم نبود توی بتکده مجله ای معرفی کنم. اما فکر کردم که برای این روزهایت و مناسبِ حال و هوایت چیزی بهتر از این مجله پیدا نمی‌شود. هم متنوع و زیباست و هم قیمتش بسیار کم‌تر از کتاب‌هایی‌ست که در همین زمینه و با همین شکل و شمایل چاپ می‌شوند و مهم‌تر از همه مستمر است و در دسترس. توی هرکیوسک مطبوعاتیِ درست درمانی پیدا می‌شود. هم‌سفرش شو تا آخر ایران!

 

سرزمین من، ویژه نامه‌ای ست از گروه مجلات همشهری که به عنوان ضمیمه‌ی همشهری ماه منتشر می‌شود. شاید قیمت دو هزار تومانی‌اش کمی نسبت به رنج معمول نشریات زیاد باشد اما اگر به حساب کاغذ مرغوب و چاپ خوبش بگذاری و مقایسه کنی با کتاب‌های هم ردیفش به این نتیجه می‌رسی که، می‌ارزد!

سرزمین من، سرزمین تو هم هست.