از نو

۱ مطلب با موضوع «دوست داشتنی» ثبت شده است

گاهی فیلم ها آن‌قدر خوب و دقیق درست شده اند که تو، چه بخواهی و چه نخواهی، خودت را می‌گذاری جای شخصیت اصلی داستان و به جای او همه‌ی اتفاق‌ها را تجربه می‌کنی و همه‌ی چیزها را می‌بینی.
سختی کار آن جایی می شود که نویسنده داستان دست بگذارد روی نقطه هایی که دردش زیاد است!

■□■

چشمت را که باز می‌کنی توی دنیایی هستی که به جز خودت هیچ کس را نمی بینی. تنها، روی کره ی زمینی که حسابی به هم ریخته و پر از آت و آشغال شده. گیج شده ای. این طرف و آن طرف را نگاه می‌کنی ولی به جز برج های که از جعبه های آشغال درست شده اند چیزی نمی بینی. برج هایی که خودت درست کردی. انگار که اصلاً وظیفه ات این است و برای همین کار ساخته شده ای. تو آخرین ربات از نسل ربات‌هایی هستی که انسان ها برای تمیز کردن زمین، روی این کره آشغالی! گذاشته اند و بعد فرار را بر قرار ترجیح دادند. و حالا بعد از خراب شدن همه‌ی ربات های دیگر با تنها هم دمت که یک سوسک است زندگی می‌کنی و هم‌چنان زباله جمع می‌کنی و برج زباله‌ای درست می‌کنی.
فکرش را بکن تنها تر از این هم می‌شود؟! اگر این قدر غریب بودی دوست نداشتی یک روز مهمانی در خانه‌ات را بزند و سر زده بیاید تو؟ این مهمان برای «وال.ای» آمد.

 

پ.ن1: این روزها خیلی با تلوزیون کاری نداریم ولی تا دلتان بخواهد انیمیشن نگاه می کنیم.

پ.ن2: توی جدیدی ها فقط «up»، که من 10-15 دقیقه ی اول  و او همه اش را، دوست داریم.

پ.ن٣: شاید ما هنوز کودک باشیم ولی این انیمیشن ها هرگز.